قیمت من؟؟؟

2012/05/31

من چقدر می ارزم ؟ارزش من چقدره ؟ ارزش مادی، ارزش معنوی ؛ مهم نیست، فقط میخوام بدونم قیمت من چنده؟ قیمت و ارزش گذاری هیچکس دیگه ای هم برام مهم نیست؛ فکر و ایده و باور خودم چیه؟ مهم اینه.آره مهم اینه.خودم باید به این باور برسم. آخه من چقدر می ارزم؟

آخه این دیگه چه سوالیه که این روزا فکرم رو بخودش مشغول کرده؟ همش به ارزش و نرخ و قیمت فکر میکنم.شاید بخاطر اینه که همه جا صحبت و موضوع غالب همینه و مردم کلا دنبال بدست آوردن قیمت مناسب هستند. اما چرا همه دنبال قیمت پایین هستند؟ امامن نمیخوام قیمتم پایین باشه. میخوام گرون باشم.نه ، نه ، نمیخوام مفت و ارزون باشم.نمیخوام راحت بدست بیام.باید یه جورایی خودمو باارزش تر نشون بدم. اما قیمت واقعی من چنده؟ ای بابا . چقدر این سوال مسخره است؛ اماچرا اینقدر باهاش کلنجار میرم؟چرا این سوال دست از سرم برنمیداره؟

کی اهمیت میده ؛ اصلا کسی به این موضوع فکر نمیکنه. نه ، فکر نکنم. مگه مهمه ؟ آخه آدم که کالا نیست که بشه روش قیمت و ارزش گذاشت. ولی من اهمیت میدم. باید یه جوابی برا خودم پیدا کنم وگرنه دیوونه ؛ نه روانی میشم.

یه زمانی میگفتن : طرف حرفش سنده.یعنی کلی اعتبار و ارزش داشت؛یامیگفتن روی فلانی میشه حساب کرد؛یعنی طرف اونقدر ارزش داره که بشه بهش کاملا اعتماد کرد .اما الان دیگه اونجوری نیست.انگار کسی براش مهم نیست دیگران چقدر روش حساب میکنن یا چقدر ارزش براش قایل هستن.اما واقعا ما چقدر می ارزیم و قیمت هرکدوم ما چقدره؟

پ.ن:معرفی بلاگهای  من

بلاگ قدیمی من  در بلاگفا( کلیک کنید)

بلاگ شعرای یه  دیوونه(کلیک  کنید)

بلاگ روزانه های دیوونه(کلیک کنید)

آغوش امن

2012/05/20

اونقدر گریه میکردم و خودمو به در و دیوار میکوبیدم تا بیای پیشم. تا بیای و بغلم کنی؛نازم کنی و قربون صدقه ام بری. با اون چشمای بی نظیرت که پر از محبت و عاطفه ی 100% خالص و ناب بود بهم نگاه میکردی و به سرم دست میکشیدی تا آرومم کنی.

وای که چه آروم میشدم.اونقدر برام لذت داشت که تا میومدی ازم دور بشی دوباره میزدم زیر گریه تا یه کم بیشتر کنارم بمونی. آخ که چه حسی بود. حسی که اصلا دلم نمیخواست تموم بشه.چی میشد ، چی میشد برا همیشه توی آغوش امن و پر از مهرش میخوابیدم.نه ، نه ؛ زود نرو ؛ پیشم بمون.هنوز از آغوشت سیر نشدم. هنوز گرمی تنت همه ی غصه هامو آب نکرده.

بوی تنش مستم میکرد. مثل یه نوع اعتیاد بود. از صد فرسخی تشخیصش میدادم.میفهمیدم داره میاد یا میفهمیدم که بهم نزدیکه یا ازم دوره. یه جوری بود انگار فقط و فقط اون بود که اون بو رو میداد.هیچکس دیگه ای همچین بویی رو نداشت. عطر و ادکلن نبود اما هزار برابر اونا منو به خودش جذب میکرد.

چه زود اون روزا گذشت . چقدر دلم برای آغوش مهربون و نگاه پرمعنی و دستای پر از عاطفه ات میشه. مادرم چقدر دلم برات تنگ شده.دلم میخواد از همه ی دنیا و آدمای خوب و بدش و همه ی زشتای روزگار فرارکنم.فرار کنم و بیام توی آغوش امنت.مادرم، نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده.

ببخشید ، من در ابراز احساسات و احساسی نوشتن مشکل دارم  و کلا در شیوه بیان و نوع نگارش این قبیل پست ها  ضعف دارم.همه ی اینا رو نوشتم فقط برای اینکه بگم دلم برای آغوش مادرم تنگ شده.

فیلترمون نکنید

2012/05/10

با پوزش از اهالی محترم ادب باید عرض کنم  نمیدونم این چه کرمیه که هروقت میام نت و نوشته های دیگران رو میخونم میوفته توی کل تنم و اینقدر میلوله و خودشو به ذره ذره تنم میماله تا بلاخره یه جوری از خجالتش درمیام و دفعش میکنم  اما انگار اینبار دیگه ول کن معامله نیست. میدونم حتما میگین ننوشت ننوشت حالا هم که نوشت داره حرف از کرم و مالیدن و این چیزا میزنه.ببخشید .پست اوله. سخت نگیرید.درست میشم  .

بعد از مدت ها باز دیوونه شدم تا بنویسم. هرچند میدونم تا سرم بر باد نره از دست نوشتن بر  نمیدارم. بعد از یکسال و  ده  ماه  که توی ترک بودم بلاخره دوباره لغزش کردم و از مرکز بازپروری معتادین وب فراری  شدم و باز شروع کردم.الان هم  دربه در دنبالمن تا برم گردونن.

یکی از مهمترین چیزایی که  باعث شد دوباره دست به قلم  بشم این بود که در همه جای نت فیلتر حرف اول و  آخر رو میزنه.برای همین گفتم بهتره این کلمه  منحوس رو ترجمه  کنم  تا خودمو یک قدم به چوبه دار و شیشه نوشابه و باتوم  و …   نزدیکتر کنم.

آقای من و خانوم من؛ فیلتر در یه کلمه یعنی تو باید فقط اون چیزی رو که من (منظور از من در این  پست شخص یا ارگانیه که فیلتر میکنه یا دستور فیلتر رو میده ) صلاح میدونم رو بفهمی و بخونی و  ببینی. غیر از این هم خلافه و مجازات داره!!!

یعنی شما خودت  تجربه و فهم  و دانش اونو نداری که بتونی تشخیص بدی چی برات خوبه یا بده و من بهت  میگم باید از کدوم میسر بری و حرف  کی رو بخونی و حرف کی رو نخونی!!!

حالا شما کلی درس  خوندی.  کلی توی زندگی  تجربه  بدست آوردی. از عقلت همیشه به نحو  احسن  استفاده  کردی.  همیشه مسایل رو میسنجی و  بالا پایین  میکنی و بعد انتخاب میکنی.  اما اینا هیچ کدوم ملاک نیست.چرا؟ چون  شما نمیفهمی ! قدرت تشخیص خوب و بد از هم رو نداری.یعنی من باید دستت رو  بگیرم  تا زمین  نخوری و  بهت  بگم  راه  کدومه  و چاه  کدوم  !!!  اصلا  یک کلمه.بقول وکلا و قضات محترم ، شما حکم صغیر رو داری  و حتما نیاز به یه سرپرست و ولی داری.

بی احترامی  نباشه  اما فیلتر کردن یه جامعه مصادیق زیادی داره .مثلا یه جاهایی حکم  گوسفند رو  داری که یه نفر دیگه بهت مسیر رو  میده که کجا بری و  کجا نری.  یه جاهایی حکم  طفل رو داری که  نه نه بابا میخوای که بالا  سرت باشن. یه جاهایی هم حکم زندونی رو داری که زندان بان برات تصمیم میگیره کدوم سلول بری و یا نری.در کل هرجا گفتن باید کور  بشی نبینی و هرجا هم که گفتن کر شی نشنوی.اگه هم غیر از اینباشی مثل فیلتر سیگار زیر پاهاشون لهت میکنن(عجب پست پر فیلتری شدا)

حالا شاید بعضی ها بگن یه سری سایت ها هستن که  بدلیل مسایل اخلاقی یا بی  احترامی به اعتقادات یا ترویج  فساد ووو باید فیلتر بشن.اما من فکر میکنم  این  مساله درتضاد  کامل  با دموکراسیه(چی گفتم؟خودمم  هم تعجب کردم  که این کلمه قلمبه  سلمبه  چطوری توی دهنم چرخید و  گفتمش).آره  خلاصه که آدم  باید  اونقدر آزادی داشته باشه که بتونه  انتخاب کنه.اگه  سایتی هست که از اون کارای بدبد که گفتم رو ترویج میکنه  مجبور  نیستیم  بخونیمش.آقاجون  کسی  تفنگ  زیر  شقیقه  مبارکمون  نذاشته که بریم سایتای آنچنانی که!!!  دروغ میگم؟؟؟ نه ،  نه جون  دیوونه دروغ میگم؟؟؟

درسته و منم قبول دارم که یه سری چیزا هست که ذهن رو خراب میکنه.اما بجای اینکه بیایم درش رو تخته  کنیم یا روش رو با یه  چیزی بپوشونیم بهتره اطلاع رسانی و فرهنگ سازی کنیم که  مثلا فلان مساله جیزه و نباید رفت طرفش.نه اینکه  سر مردم رو به  زور مثل کبک  زیر برف فرو برد.

حالا مثلا با فیلتر شدن سایت های  نادرست  دیگه خواننده ها و دنبال کننده  هاش نمیرن و نمیتونن بهش دسترسی داشته باشن.بخدا میتونن.اینجوری حتی یه عده هم کنجکاو  میشن که  اونجا چه  خبر بوده  که فیلتر  شده.پس میرن هرطوری هست بازش میکنن و  فیض کامل  رو میبرن.

یه جمله ، خلاصه و لپ کلام: جون مادرتون ؛ جون باباتون فیلترمون نکنید.

پ.ن 1 : ممنونم از دوستانی که این مدت دورا دور جویای حال من بودن.

پ.ن 2 اگه دوست داشتین آدرس این وبلاگ قدیمیم رو هم یه گوشه کناری نگه دارید شاید یه روزی بدرد خورد.

http://veto.blogfa.com

http://yedivoneh.blogfa.com

ما می ترسیم

2012/03/27

یه زمانی توی کشور ما بزرگ ترین گناه دروغ گفتن بود ؛ اما متاسفانه امروزه روز ما خیلی راحت دروغ میگیم.میدونید چرا؟ چون میترسیم.میترسیم راست بگیم.میترسیم با صداقت با دیگران حرف بزنیم.

معمولا همه مون تیوریسین های خوبی هستیم.برای همه چیز راه حل و راه کار داریم.اما فقط تا وقتی که در حد یه حرف باشه.اما وقت عمل که شده همه پا پس میکشیم؛آخه میترسیم

وقتی کسی بهمون ظلم میکنه یا حق مارو ضایع میکنه بدون هیچ اعتراضی خودمون رو کنار میکشیم یا اینکه در برابرش سکوت میکنیم.چون میترسیم.ما میترسیم از حق خودمون دفاع کنیم.

کشور و آینده مون رو هم  نابودکنن,مهم نیست.ما که جرات حرف زدن نداریم.ما میترسیم.

معمولا وقتی یه جایی یا توی مجلسی حرفی پیش بیاد ما اصلا نظرمون رو نمیگیم.یا اگه هم میگیم واقعیت رو نمیگیم.یعنی از بیان اعتقادمون واهمه داریم.میترسیم نظرمون رو بگیم.

اگه یه وقت کسی هم خواست بره توی خیابون حرفی بزنه ما نمیریم.آخه خطرناکه.میگیرنمون.بذار دیگران برن جلو.ما هم از دور فقط میشینیم و نگاه میکنیم.آخه ما میترسیم.

اصولا ما خیلی آدمای ترسویی هستیم.فکر نکنم مردم هیچ کشوری به اندازه ی ما ترسو باشن.اما تا کی؟ کی میخوایم ترسمون رو کنار بذاریم؟

کتک خور هندی

2010/07/24

چه روزای خوبی داریم.باور نمیکنید؟ پس یه سر برید توی خیابون و یه نگاهی به قیافه ها و حال و روز مردم بندازید.اصلا چرا برید راه دور و به خودتون زحمت بدید؛ یه نگاه به حال روز خانواده خودتون یا جیب های اکثرا» خالی تون بندازید تا بهتر متوجه بشید چه خبره و من چی میگم.

معمولا توی فیلم های هندی یه سری افراد هستن که از اول تا آخر فیلم از هنرپیشه اصلی کتک میخورن؛ یا بقولی بعنوان کتک خور استخدام شدن تا برای نشون دادن قدرت خارق العاده هنرپیشه اصلی فقط و فقط کتک بخورن.

حال و روز مردم ما هم این روزا شده مثل هنرپیشه های هندی.البته از نوع کتک خورشون.چپ و راست هرکی میرسه یکی میزنه و مره. هرکی یه خورده قدرت دستش باشه حالا چه خارجی یا ایرانی یه عرض اندامی میکنه و تا میتونه میزنه.ما هم که اصولا کتک خورمون ملس ملسه و صدامون هم در نمیاد.البته کتک خورهای هندی از ما هم بهترن ؛ چون لااقل اونا بابت کتکی که میخورن یه پولی گیرشون میاد اما ما کتک که میخوریم هیچ , تازه اگه هم بخوایم کوچکتریم اعتراضی هم بکنیم هزارتا انگ معارض و مفسد ووو رو هم بهمون میچسپونن.

توی این سالها هرکی هرکاری دلش خواست باهامون کرد.هر حقی داشتیم و نداشتیم رو ازمون گرفت ؛ هر حرفی دلش خواست بهمون زد ؛ کتک مون زد و شکن_جه مون کرد و ما مثل بچه های خوب فقط سرمون رو پایین انداختیم و نگاه کردیم و دم نزدیم.

چه مردم خوبی هستیم ما. ساکت , سربزیر , رام , بساز , توسری خور!!!باور کنید اکثر رهبرای دنیا آرزوی داشتن مردم ساکت و توسری خوری مثل ما رو دارن.

واقعا جایگاه ما کجاست؟همینه که الان توش هستیم؟ تا حالا شده از خودمون بپرسیم تاکی؟ تا کی میخوایم توسری خور این و اون باشیم؟ تاکی میخوایم از کتک خورهای هندی هم کمتر باشیم؟

یادداشت: از همه تون عذر میخوام که نمیتونم بهتون سر بزنم.راستش سیستمم رو باید کلا عوض کنم.با شرایط خوب اقتصادی الان هم یه مقدار سخت شده.این نوشته رو هم از کافی نت بروز کردم.

عشق یا هدفی بالاتر

2010/06/10

یه وقتایی توی روزنامه میخونیم که یه نفر بخاطر اینکه کسی که دوستش داشته رفته با یکی دیگه , اونو کشته . یعنی از عشق و علاقه زیاد نتونسته ببینه کسی که دوستش داره با یکی دیگه باشه.

یه وقتایی مجبور بخاطر اینکه به کسی که دوستش داری , آسیب نرسونی , یه جورایی اونو از خودت دور کنی.حالا به روش های مختلف ؛ یعنی یا بهش دورغ بگی یا کاری کنی که اون دوست نداره ؛ بلاخره یه کاری کنی اون ازت بدش بیاد و ازت دور بشه.

تو پیش خودت داری این کار رو بخاطر این انجام میدی که طرفی که دوستش داری و حاضری براش بمیری , آسیبی بهش نرسه یا با تو اذیت نشه اما اون طرف چون اینو نمیدونه و قرار هم نیست که بدونه از تو بدش میاد و شاید هم متنفر بشه.اما تو مجبوری تحمل کنی و دم نزنی ؛ چون اون طرفو خیلی خیلی دوست داری.

اینا یعنی اگه عاشقی یا ادعا میکنی عاشق کسی هستی , باید بتونی اگه پاش افتاد بخاطر عشق و علاقه ات پا روی خودت و خواسته هات بذاری.حالا این علاقه و عشق ترجیحا نباید به یک انسان باشه.یه وقتایی برای رسیدن و نیل به یه آرمان یا یه آرزو باید از خیلی چیزها گذشت.

کلا» هیچی مجانی و مفتی بدست نمیاد.هر چیزی بهایی داره که باید برای رسیدن بهش تلاش کرد و یا حتی از خود گذشت.حالا ممکنه خیلی وقتا هم این ازخودگذشتی برای خود اون طرف سود و بهره ای نداشته باشه اما اثرات اون در آینده و برای آیندگان باشه.

آره , اینم یه نوع عشقه . اینکه برای رسیدن به یه چیزی از خودت بگذری . همه چیزت رو بگیری کف دستت و خالصانه از خیلی چیزا بگذری تا به نقطه ی اوج که توی ذهنت برا خودت ترسیم کردی برسی.

خیلی وقته ما ایرونی ها اینو فراموش کردیم.اینکه باید برای بدست آوردن و رسیدن به هرچیزی که میخوایم تلاش کنیم و حتی یه وقتایی هم تاوان سنگینی براش بدیم.اما فکر نمیکنید ارزشش رو داره.حتی اگه موفق نشی پیش خودت خیالت راحته که لااقل تلاش خودتو کردی و همه جوره مایه گذاشتی.اما آیا با نشستن سر جای خودمون و آرزو کردن میتونیم به چیزی برسیم؟

آخه چرا برداشت ما از عشق فقط این شده که باید یه جنس مخالف رو دوست داشته باشیم؟

پس تمرین کنیم . تمرین کنیم که یه وقتایی باید از خود برای رسیدن به یه هدف بالاتر گذشت.

یادداشت1: خودمم نفهمیدم چطوری اینا رو بهم ربط دادم , پس شما هم تعجب نکنید و نپرسید.

یادداشت2:کامنتدونی قالب جدید در اول هر پست (سمت چپ عنوان  پست) میباشد.(با پوزش از این توصیح شاید بی مورد و تکراری)

باورهای تازه

2010/06/05

شاید بیشتر ما این مساله رو باور داشته باشیم که در جهان هیچ چیز مطلق نیست و به مرور زمان ناگزیز دچار یه سری تغییرات میشه.یعنی این الزام گذشته زمانه که میطلبه هر موضوعی بمرور دچار یه سری تحولات بشه.

خیلی از باورها و اعتقاداتی که ما داریم نشات گرفته از دوران کودکی ماست .یعنی بیشترش چیزاییه که پدر و مادر و محیط و جامعه ای که ما در اون زندگی می کردیم یا میکنیم به ما القاء کرده یا یاد دادن و ما به بدلیل سن کمی که دراون موقع داشتیم اون مسایل رو بی هیچ قدرت انتخاب یا تمییزی پذیرفتیم و هیچ اراده ای در رد یا پذیرش اونا در اون برهه از عمرمون نداشتیم.

اما هرچی سن بالاتر میره و دانش و فهم و تجربه انسان بیشتر میشه , ناخودآگاه شما دچار یه سری تضادها و تناقضات میان باورها و اطلاعات قبلی تون بااونچه که حالا خودتون اونو درک و حس کردید یا یاد گرفتین میشین.

حالا برخورد ماها در زمان رسیدن به این دوراهی خیلی مهمه, چون معمولا این دوراهی در اولایل دوران جوانی که یکی از مهمترین فصل های زندگی آدماست پیش میاد.یعنی در دوره ای که هر تصمیمی که شما بگیرید روی الباقی زندگی شما میتونه تاثیر خیلی مهمی داشته باشه.حالا نوع نگاه و تصمیم هرکس یه جوره.

یه عده وقتی به این دوراهی میرسن یه لحظه بهش نگاه میکنن و دوباره سرشون رو پایین میندازن و انگار که نه انگار به همون راه گذشته ادامه میدن.یعنی باخودشون میگن : حتما و الزاما» هرچیزی که از بچگی یاد گرفتم همون درسته و منم باید همونو ادامه بدم.

یه عده هم برعکس گروه اول سعی میکنن بیشتر راجب انتخاب میسر جدیدشون فکر کنن.اما وقتی میفهمن که یه سری تناقضات وجود داره میترسن که راه جدیدی رو پیش بگیرن و بااینکه میدونن دارن راه نادرستی رو میرن و راه اصلی جای دیگه ایه , اما بخاطر ترس ذاتی شون از روبرو شدن با حقیقت های جدید زندگی , تصمیم میگیرن که بخیال خودشون راه آسون تر رو پیش بگیرن و فقط در حد یه اجرا کننده ی چشم و گوش بسته باقی بمونن.

اما این وسط گروه سومی هم هست که وقتی به این دوراهی میرسن , سعی میکنن اول با سنجیدن افکار و ایده ها و آموخته های جدیدشون با باورهای قلی راه جدیدتر و درست تری رو برای زندگی شون انتخاب کنن و از روبرو شدن با تناقضاتی که بین باورهای گذشته شون با چیزایی که با عقل و فکر خودشون بهش رسیدن , هیچ هراسی نداشته باشن.

توی زندگی ممکنه چیزای زیادی وجود داشته باشه یا سر راه ما قرار بگیره که با باورها و اعتقادات ما مغایر باشه اما شاید راه درست این باشه که به هر نوع تغییر و دگر اندیشی موجود با یک دید مثبت نگاه بشه.شاید همین دید مثبت و قدرت شکل گیری با شرایط جدید , باعث بشه راه هایی جلوروی ما قرار بگیره که حتی فکرش رو هم نکنیم.اما اینکه فقط چون موضوعی از کودکی و توسط والدین ما یا جامعه در ذهن ما نهادینه شده رو درست بدونیم , شاید یه نوع دگم فکری باشه که با آرمانهای یک انسان قرن بیست و یکمی در تضاد باشه.

در قرن حاضر که انواع مختلفی از وسایل و تکنولوژی های پیشرفته برای فهم بیشتر و بهتر و راحت تر بشر از محیط و اجتماع و باورهای موجود وجود داره , خیلی راحت میشه راجب مسایل تحقیق و کنکاش کرد و به بهترین و عقلانی ترین نتیجه رسید.هر موضوع یا رویدادی رو باید بدون هرگونه تعصب و اعتقاد کورکورانه ای با ترازوی عقل سنجید و با معیار تجربه و خرد محک زد.قرار نیست که ما ملزم به باور چیزهایی باشیم که با عقل و دانش امروز بشر ناسازگاره.

مثال روشن این موضوع , وضع اقتصادی و شرایط زندگی مردم در کشورهای مختلف جهانه.در کشورهایی که مردم اون به باورها و خرافه های قدیمی و اثبات نشده و غیر عقلانی باورمند هستند, شما شاهد فقر و فساد و عقب ماندگی های زیادی هستید ؛ اما بلعکس در کشورهایی که مردمش بیشتر بر پایه ی عقل مداری و پیروی از افکار نو و اثبات شده ی علمی هستند و دارای افکاری پویا و دگر اندیش هستند , شاهد جامعه ای سرزنده و مرفه چه از لحاظ اقتصادی یا رفاه عمومی مردم هستیم.

ما ایرونی ها از قدیم بعنوان مردمی خردمند و خردگرا مشهور بودیم , باید ببینیم که چرا این حال و روز امروز ماست . باید به دنبال باورهای تازه و امروزین بود.باید از باور کورکورانه و متعصبانه دوری جست.شاید اگر اینگونه بودیم امروز به چنین وضعی در سرزمین مادری مون دچار نبودیم.

یادداشت:کامنتدونی قالب جدید در اول هر پست (سمت چپ عنوان  پست) میباشد.(با پوزش از این توصیح)

سلام به همه ی مهربونی هاتون

2010/05/30

سلام خدمت همه ی دوستای خوب و عزیزی که توی این مدت مدام جویای حالم بودن و یا نگران سلامتیم بودن.راستش تعریف تمام قضایا و مشکلات این مدت میشه یه هیات عزاداری رسمی.از اونجایی که نمیخوام حرفای دلتنگی راهشون رو توی وبم باز کنن پس ازشون میگذرم.

حالم خوبه. یه مشکل کوچیک بود که فعلا بهتره فراموشش کنیم.

اما واقعا دلم برای همه تنگ شده بود و از طریق دوستی که توی این مدت زحمت تایید کامنتهای وبم بر عهده اش بود , از حالتون با خبر میشدم . از تمام کسانی که مستقیم و غیر مستقیم و با تلفن و اس ام اس و پیغام پسخوان و هر جوری که بود پیجور حالم بودن ممنونم.از اونایی که ختم قران برای سلامتی من گذاشتن و اونایی که توی دلشون دعا کردن و کلا از همه و همه ممنونم.جدا که چقدر دلم برا اینجا تنگ شده بود.

البته بصورت خصوصی به وب همه ی  دوستان میام برای عرض ادب و احترام

پس فعلا»….

یادداشت:قصد دارم تغییرات زیادی توی وبم بدم.هم از لحاظ محتوا و هم شکل

تبریک نوروز

2010/03/16

بیایم همه با هم تلاش کنیم  امسال برامون یه سال بیادموندنی بشه ؛ پر از اتفاقات تازه و خوب؛ پر از سبزی . سالی که در اون به آرمان ها و آرزوهای نچندان دور از دسترس مون برسیم و به فردای ایران عزیزمون یه رنگ تازه بزنیم.

نوروز رو به همه ی ایرونی های اصیل که دلشون برای سرزمین مادری میتپه , تبریک میگم.

یادداشت : از فردا تا 15 فروردین نیستم

معنی عید!!!

2010/03/11

خیلی وقتا با خودم فکر میکنم , واقعا خوشبحال بچه ها ؛ خوشبحال اونایی که سرشون رو مثل کبک توی زمین کردن و از هیچ کس و هیچ چیز خبر ندارن ؛ خوشبحال دیوونه ها . اونا همه توی دنیای خودشون سیر میکنن و از دنیای سیاه و پر از دروغ و فریب و بی عدالتی ما خبر ندارن.اصلا براشون فرق نمیکنه که خارج از دنیای خیالی اونا چه اتفاقاتی داره میفته . توی روزگاری داریم زندگی میکنیم که حتی دونستن هم درده . یعنی هرچی بیشتر بدونی , بیشتر عذاب میکشی , بیشتر حرص میخوری و بیشتر دلت میسوزه .

یه سال دیگه گذشت و در آستانه سال جدید هستیم. یه سال دیگه گذشت بدون هیچ حرکت روبه جلو و هیچ پیشرفتی و بدون هیچگونه بهبودی رو اوضاع و شرایط زندگی مردم.

در همچین روزایی طبیعتا همه باید شاد و خوشحال باشن و مشغول خرید و خونه تکونی و در کل انجام رسومات معمول در میون خانواده های ایرونی.اما متاسفانه واقعیت امر این نیست؛ یا حداقل برای درصد بالایی از خانواده ها این موضوع صدق پیدا نمیکنه.

سال به سال مردم دیگه اون ذوق و شوق و اون شور و حرارت و تازگی رو در روزهای عید ندارن. چرا که تمام فکر و ذکر اونا باید این باشه که آیا توان مالی اونو دارن که برای استراحت و تفریح به یه مسافرت برن . آیا میتونن از پس هزینه های پذیرایی از مهموناشون برآن . آیا میتونن یه دست لباس نو برای خودشون و خانواده شون تهیه کنن.

اینا شده دغدغه های مردم در روزها نزدیک به عید . حالا جالب اینه که امسال هم یه دغدغه جدید به گرفتاری های گذشته اضافه شده . امسال همه دارن فکر میکنن که سال آینده با حذف یارانه ها , گرانی و تورم چه پوستی قراره از اقشار کم درآمد و متوسط جامعه دربیاره.

با اینهمه گرفتاری و مشکلات دیگه سال جدید و عید چه معنی و مفهومی میتونه برای ما داشته باشه ؟